معنی از اقوام پدری

لغت نامه دهخدا

پدری

پدری. [پ ِ دَ] (حامص) از پهلوی ابی تریه. اُبوّت. حالت و چگونگی پدر. || (ص نسبی) منسوب به پدر. اَبی. اَبوی: برادرِ پدری، برادر اَبی.


اقوام

اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.


خواهر پدری

خواهر پدری.[خوا / خا هََ رِ پ ِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر صُلبی. خواهری که از طرف پدر با شخص یکی است.

فرهنگ معین

پدری

(پِ دَ) (حامص.) پدر بودن، منسوب به پدر مانند خانه پدری.

فارسی به ایتالیایی

پدری

paterno

واژه پیشنهادی

پدری

ابوی

فرهنگ فارسی هوشیار

پدری کردن

(مصدر) مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن.


اقوام

جمع قوم، خویشان، طایفه ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

اقوام

ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان،
(متضاد) اغیار، بیگانگان

فرهنگ عمید

فارسی به عربی

اقوام

اقرباء

معادل ابجد

از اقوام پدری

372

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری